loading...
رمان خووب
BAHAR بازدید : 120 یکشنبه 21 مهر 1392 نظرات (3)

نیشخندی زد و گفت:خوب راحتیا!
خندیدم و گفتم:نباشم؟نصف حرفای روزانه پسرا درباره این چیزاس مخصوصا پسرایی به سن من !خب منم با اونا میگردم دیگه وقتی از یه چیزی زیاد حرف زده بشه دیگه عادی میشه!حالا اگه ناراحتی شرمنده من نمیتونم تیریپ عشوه خرکی بیام تظاهر کنم هیچی نمیدونم!چون همون دخترایی هم که حرفشو نمیزنن اندازه من که هیچ بیشتر هم این چیزا رو شنیدن!
سرشو تکون دادو گفت فکر کنم تو اشتباهی دختر شدی از اول باید پسر میشدی!
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:نمیگم از دختر بودنم راضیم ولی ناراضی هم نیستم! خدا بهتر از منو تو میدونه.
کفشاشو در اورد و دراز کشید روی تخت . صاف نشستم سر جامو و گفتم:میخوای بمونی اینجا؟
روشو کرد به من ارنجشو تکیه داد به تخت و سرشو گذاشت رو دستش و گفت:اره دیگه اومدم شب بمونم!
خندیدم و گفتم:گفتی جایی به جز تختت خوابت نمیبره؟!
لبخندی زد و گفت:خب نمیخوابم!
روسریم که حسابی اذیتم میکرد دوتا گره زدم تا دوباره شل نشه و گفتم:میدونی که اینجا بیمارستانه!منم همونیم که هنوز نمیدونی دخترم!
خندید و گفت:اره میدونم!چرا روسریتو اینجوری میکنی؟
با حرص دستمو کشیدم رو سرم که باعث شد موهام و روسری بریزه به هم گفتم:خب چی کار کنم عادت ندارم!
_:خب برش دار
پوفی کردمو و گفتم:یه بار خواستم برش دارم پرستار اینقد سرم داد کشید که نگو!
_:الان من اینجام پرستارا نمیان اگه میخوای درش بیار!
نیشم باز شد با خوشحالی گفتم واقعا؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد با یه حرکت روسری رو از سرم کشیدم و پرت کردم اون سر تخت! با تمام احساس گفتم:اخیش ...ازادی!
از حرفم خندش گرفت .
من :چیه خب؟خودت فکر کن صبح تا صب بعد صبم تا صبح یه چیزی گره کنن دور سرت! حوصله ادم تنگ میشه خب
دستی کشیدم تو موهامو با انگشتام شونشون کردم.
_:اخه من از اول زندگیم روسری سرم نکردم
من:فکر کردی من سرم کردم؟خب منم مثه تو! فقط چادر سرم میکنم اونم اونقد میکشم جلو تا خودش پوشیده باشه تازه گره هم نداره!
_:راس میگی خب!
یه ذره نگاهم کرد و گفت:گوشات بلبلیه!(گوشی که یه کم بزرگه و به سمت بیرون متمایله)
دستی کشیدم رو گوشمو و گفتم:خب هر خوشگلی یه عیبی داره
خندید و گفت:صد البته!
تکیه دادم به بالشتمو و گفتم:راستی تو هیچی از خودت به من نگفتی ! من تموم زنگیمو گفتم!
_:خب تو کار بدی کردی ادم برای هر کسی هر چیزی رو نمیگه!
راستم میگفت بیخودی جو گیر شده بودم چون یه ذره روی خوش بهم نشون داد هر چی بود براش گفتم!
سرموتکون دادم و گفتم:اره خب راست میگی!
اونم نیم خیز شد و گفت:شوخی کردم! چی میخوای بدونی؟
من:اگه نمیخوای بگی اشکالی نداره!
_:بپرس!
با ذوق گفتم:خب از اول بگو دیگه مثه من که از اول گفتم!
شونه هاشو انداخت بالا و گفت:اومم زندگی من یکی بود یکی نبود نداره ها!من تک فرزندم مامانم خونه داره و بابام کار خونه دار.از 25 سالگی ازشو جدا شدم و برای خودم خونه گرفتم. همون موقه ها بود با یه پسری به اسم امیر اشنا شدم که تو بیمارستان پرستار بود با ورود اون تو زندگیم پای دخترا هم تو زندگیم باز شد ولی هیچوقت رابطه جدی با کسی نداشتم. یعنی نخواستم که داشته باشم .
من:از تعهد میترسی؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد و گفت:وقتی ادم میتونه هر روز یکی رو امتحان کنه چرا باید زندگیشو بذاره پای یه نفر؟!
من:به خاطر احساسات به خاطر عشق به خاطر حس پدر شدن شدن!به خاطر این که زندگیت هدف دار میشه!
یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت:زندگی من هدف داره! بعدم من کلا از درگیر شدن با احساسات بدم میاد . تازه پدر شدن همش مسئولیت و درد سره!
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:هیچ حسی بهتر از این نیست که بدونی یه نفر دوستت داره !این که بدونی یه خونوداه هست که تورو تکیه گاه میدونه. بشی قهرمان بزرگ زندگیشون بشی پناهشون. بدونن وقتی تو رو دارن یعنی هر مشکلی رو میشه از سر راه برداشت!
اهی کشیدم و گفتم:شاید اگه بابام زنده بود من الان یه خونه داشتم و یه خونواده که نگرانم میشدن به فکرم بودن و دوسم داشتن!حتی حاضر بودم محدودم کنن ولی باشن باشن که سرم داد بکشن بزنن تو گوشم بدونم که براشون مهممم!
همون طور که ناباورانه نگاهم میکرد گفت:خب خودت یه خونواده بساز
تو تازه اول راهی! میتونی بچه داشته باشی!عشق بورزی یه خونه داشته باشی و یه خونواده خوب!
لباسمو با دستم کشیدم جلو و گفتم:خودت بگو کی به یه ادم بیکار بیسواد بی خونه بی ماشین بی خونواده زن میده؟
خندید و گفت:دیوونه!
منم خندیدم مثل همیشه که به تمام مشکلاتم میخندم اونا رو میکنم یه شوخی و بهشون میخندم !میخندم تا بتونم زنده بمونم که کمرم خم نشه که کم نیارم

صبح شده بود .
نمیدونستم چقد خوابیدم شب قبل موقع حرف زدن با مهران خوابم برده بود!
از جام بلند شدم مهران تو اتاق نبود نیم خیز شدم نور قرمز رنگ افتاب از پنجره رو پاهام افتاده بود.
کش و قوسی به خودم دادم . از امروز دوباره زندگی معمولی من شروع میشد!
همون طور که گردنمو به عقب میکشیدم گفتم:خدایا شکرت!
همون موقع مهران اومد تو! روپوش سفید تنش بود.
گفت:صبح به خیر!
سرمو تکون دادم و گفتم:صبح به خیر! کی مرخص میشم؟
اومد جلو و گفت:اومدم بخیه هاتو بکشم بعد میبرمت!
من:ممنون خودم دیگه میتونم برم!تازه شما الان سرکارین!
اومد نشست رو تخت و گفت:مطمئنی خودت میتونی بری؟
سرمو به علامت مثبت تکون دادم و گفتم:فقط یه جوری باید لباسای خودمو بپوشمو برم ولی میترسم بهم چیزی بگن
لبخندی زد و گفت:اما لباسات خونی بود انداختم دور!میخواستم برم برات لباس بگیرم
من:نه نمیخواد!
_:پس میخوای چی کار کنی؟
من:لباس مردونه میخوام
_:خب برات مردونه میخرم
من:نه اصلا حرفشم نزن اونوقت کل در امد یه سالمو باید بهت بدم!
خندید و گفت:من یه دست لباس اضافی دارم میخوای اونا رو بپوشی؟
ابروهامو دادم بالا و گفتم:نیس سایزمونم خیلی یکیه!
همون طور که بخیه هامو میکشید گفت:حالا یه کاریش میکنیم دیگه!
بعد از این که کارش تموم شد برگه ترخیصمو امضا کرد و منو برد تو اتاقش.از تو کمد یه پلیور و یه شلوار بیرون اورد و گفت:بیا اینا رو بپوش!
یه نگاه به لباسا انداختم و گفتم:ممنون!
همون طور که از اتاق بیرون میرفت گفت:پشت در منتظرم
لباسا رو عوض کردم خیلی بد بود پلیورو کرده بودم تو شلوارم بازم باید با دست می گرفتمش تا بالا بمونه!
رفتم پشت درو با خجالت گفتم:اقا مهران
_:بله؟
درو تا نصفه باز کردم و گفتم:کمربند داری؟
یه کم فکر کرد و گفت:اره!
بعد کمر بند خودشو در اورد و داد بهم منم باهاش شلوارمو محکم کردم! یه نگاه به خودم کردم واقعا مسخره شده بودم استینای لباسمو دو دور بالا زده بودم کمر شلوارمم زیر کمر بند چین افتاده بود درو باز کردمو و گفتم:من امادم
مهران اومد تو با دیدن من یه دفعه زد زیر خنده!
اخمی کردمو گفتم:چیه؟
در حالی که سعی میکرد جلوی خندشو بگیره گفت:خیلی خوشگل شدی!
باز شروع کرد به ریز ریز خندیدن!
دست به سینه جلوش ایستادم و گفتم:دِ اگه اینقد غول نبودی که لباسات اندازم میشد!
نیشخندی زد و گفت:شرمنده نمیدونستم یه روزی باید لباسامو بدم به یه دختر 40 کیلویی!
دستمو زدم به کمرم و گفتم:حالا خوشتیپ شدم؟
انگشت اشاره و شصتشو گذاشت رو هم و در حالی که چشمک میزد گفت:دختر کش!
خندیدم و گفتم:خب من دیگه برم
_:پول داری؟
من:پیاده میرم!
سرشو تکون داد و گفت:صبر کن!
من:نمیخواد....
رفت سمت میزشو گفت:حرف نباشه!
زنگ زد به اژانس . دنبالم اومد و پول اژانسو خودش حساب کرد و رفت
تو اتوبان پیاده شدم بیچاره راننده با خودش فکر میکرد من اینجا چی کار دارم؟!
سریع رفتم خونه و لباسامو عوض کردم لباسای مهرانو تا کردم گذاشتم تو پلاستیک تا بهش بدم. که چشمم خورد به جعبه ای که گوشه اتاقم افتاده بود!حتما کار مهران بود ولی هر چی بود نمیتونستم قبول کنم بدون این که نگاه کنم توش چیه جعبه رو هم گذاشتم تو پلاستیک.
خون رو زمین رو پاک کردمو یه چیزی خوردم و اماده شدم تا برم سرکار!
**********


ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط دلدار موزیک در تاریخ 1400/12/20 و 23:09 دقیقه ارسال شده است

با سلام و احترام خدمت شما دوست گرامی
وب زیبایی دارید و مطالبتون هم زیباست ، امیدوارم هر روز بیشتر از دیروزتون پیشرفت کنید و بازدیدهاتون ده ها برابر بشه ، امیدوارم شما هم به وب بنده سر بزنید

این نظر توسط سینما در ماشین با ایرانتیک در تاریخ 1399/03/13 و 0:06 دقیقه ارسال شده است

سینما در ماشین
https://www.irantic.com/car-cinema
من بابت سایت خوبتون ممنون هستم. ایرانتیک جدیدا ویژگی جدیدی آورده که توسط آن میتونیم با ماشین بریم داخل سینما و فیلم سینمایی رو از داخل ماشین ببینیم. اینجوری هم راحت تریم هم بهداشتیه هم خوراکی میتونیم سینما ببریم با خودمون.سینما ماشین بهترین کاری که کرده اینه که صدای سینما هم دست خودمون هست و میتونیم از رادیو ماشین صدای سینما رو پلی کنیم.
شهرهای تهران و کرج و قم و شیراز و مشهد و اصفهان و احتمالا تبریز هم سینما ماشین رو دارن میارن. کلا خیلی حال میده این سینما در ماشین .
پیشنهاد میکنم ی بار امتحانش کنید...
سایت ایران تیک یک سایت هست که با ادرس irantic.com در دسترس هست و بلیت سینما و بلیط کنسرت و بلیط تئاتر رو میتونید ازش تهیه کنید. قیمت بلیط ها با تخفیف ویژه هستند.

این نظر توسط هر روز آخرین خبر استخدامی را برات اس ام اس میفرستیم در تاریخ 1393/10/09 و 4:10 دقیقه ارسال شده است

سلام وقت بخیر

اگه تمایل داری هر روز آخرین اخبار استخدامی شرکت ، سازمان های دولتی را دریافت کنی

می تونی به لینک زیر جهت فعال سازی بری

http://sms.mida-co.ir/newsletter/6/estekhtam

این نظر توسط دریافت پنل رایگان به همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 در تاریخ 1393/09/07 و 2:15 دقیقه ارسال شده است

باسلام خدمت شما مدیر عزیز

جهت ثبت نام پنل اس ام اس رایگان با همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 می توانید به آدرس

http://50005.mida-co.ir

مراجعه نمائید.

منتظر حضور گرمتون هستیم

mida-co.ir

این نظر توسط پیشنهاد یک کسب کار هوشمندانه در تاریخ 1393/08/26 و 1:25 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما

این پیام احتمالا آینده ی تجاری شما را متحول خواهد کرد

شما می توانید با حداقل سرمایه ی اولیه ،

صاحب جامع ترین مرکز فروشگاهی و خدماتی شهرتان شوید

جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبسایت WWW.IBP24.ORG مراجعه نمایید

این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/07/02 و 1:36 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما مدیر محترم
شما می توانید با عضویت در طرح همکاری فروش پنل و خطوط پیامکی از بازدید کننده وبلاک خود درآمد کسب کنید
ابتدا وارد آدرس زیر شوید و مراحل ثبت نام رو کامل نمائید
http://sms.mida-co.ir/hamkar
سپس وارد پنل کاربری شوید و از قسمت شبکه فروش و بازاریابی کد های مربوط به فروش پنل را در سایت خود قراردهید بعد از معرفی هر کاربر به شما 25 درصد سود فروش داده می شود
جهت کسب اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه نمائید
mida-co.ir
info@mida-co.ir

این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/04/20 و 3:57 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما مدیر محترم

برای داشتن یک سامانه حرفه ای و رایگان همین حالا اقدام نمائید. سامانه sms5002.ir به شما یک پنل پیامک کاملا اختصاصی رایگان می دهد با این سامانه پنل ارتباطی جدیدی بین سایت و کاربران خود آغاز کنید. برای فعال سازی همین حالا اقدام نمائید.

جهت ثبت نام به آدرس زیر مراجعه نمائید

sms5002.ir/register.php


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
بسم رب الحسین سلام ...به رمان خووب خوش اومدین.. اکثر رمانهای این وب ازسایت 98ia ست که زحمت تایپشون کشیدن.بهشون خسته نباشید می گیم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 54
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 16
  • تعداد اعضا : 23
  • آی پی امروز : 52
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 61
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 66
  • بازدید ماه : 66
  • بازدید سال : 1,317
  • بازدید کلی : 69,882
  • کدهای اختصاصی
    روزشمار محرم عاشورا

    ابزار مذهبی وبلاگ
    /