loading...
رمان خووب
BAHAR بازدید : 402 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

خلاصه ...
سجاد یه پسر ساده ومعتقده ...یه پسر معمولی که تو گشت ارشاده ..واز نظر خودش هدف والایی داره ... نجات زمین از فساد ..
ماجرا از جایی شروع میشه که با رضوانه فراهانی اشنا میشه ..

رضوانه ای که با تمام زن های خیابونی ودخترهای انچنانی فرق داره .
رضوانه نه تنها هفت قلم ارایش نداره ..نه تنها مانتوی کوتاه وساپورت به تن نداره ..بلکه محجبه است وچادری ..
سجاد ورضوانه هردو مسلمانن ...هردو ادمهای خوبی هستن ولی دیدگاهشون زمین تا اسمون متفاوته ...یکی بیش از حد مقید وبسته است ودیگری بیش از حد روشن فکر ...

 

 

نویسنده:moon shine(مامان مریم)

منبع:نودهشتیا

BAHAR بازدید : 345 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)

گفته های نویسنده

این رمان یک رمان کاملاً ترسناکه که خودم موقع نوشتنش دلهره دارم و شبا کابوس می بینم.
از کلیه دوستانی که از جن می ترسن و یا بیماری قلبی و اعصاب دارن و بچه های عزیز زیر 15 سال خواهش می کنم این رمان رو نخونن.
خلاصه ببخشین که داستان به این ترسناکی رو انتخاب کردم.
گفتم یه خورده از این حال و هوای یکنواخت در بیاین.
خلاصه:
مهسا و پوریا بعد از گرفتن عروسی واسه ماه عسل میرن شمال تو یه روستای دور افتاده یه کلبه جنگلی رو اجاره می کنن تا به اصطلاح ماه عسل شیرینی داشته باشن و دور از هیاهوی شهر از دوران خوش با هم بودنشون لذت ببرن .
اما ...
غافل از اینکه این کلبه ، کلبه اجنه هستش و اونا به حریم جن ها وارد شدن .
برخورد جن ها با این دو مهمان ناخوانده بسیار وحشتناکه و ...


نویسنده:
farhad_tanha 

منبع:نودهشتیاا

BAHAR بازدید : 153 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)

قرارمان روزهای بارانی بود...
دقیقه ای به یاد هم زیستن...
باران بارید و او حتی ثانیه ای...
مرا در خیال خود نیافت...
ببار باران...
ببار نمیخواهم اشک هایم را ببیند..
ببار باران میخواهم مرا به یاد اورد...
مرا که در تمام لحظاتم حضورش را جستجو کردم...
حضور هیچگاه نبوده اش را ...
ببار باران...بگذار بفهمد ابرها هم به حالم میگریند...
بگذار بفهمد دلتنگ حضورش هستم...
دلتنگ نگاهش...کلامش..دلتنگ عطر تنش
ببار باران.. .

BAHAR بازدید : 139 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)

خنده را معنی سرمستی نکن
ان که بیشتر میخندد غمش بی انتهاست
**********
لعنت به بغض لعنت به این کلمه سه حرفی که هست و نیستم رو به اتیش کشید چه قدرتی داره بغض!
باید بازیگر شوم
آرامش را بازی کنم
باز باید خنده را به زور بر لب هایم بنشانم
باز باید مواظب اشک هایم باشم
باز همان تظاهر همیشگی "خوبم"
کاش اون زمانی که بغض داره خفت میکنه خدا از اسمون بیاد پایین اشکاتو پاک کنه و بهت بگه:اینجا آدما اذیتت میکنن بیا بریم...

BAHAR بازدید : 293 پنجشنبه 21 شهریور 1392 نظرات (0)

وقتی به تو فکر میکنم آیینه ها رو می شکنم

عطر تو هر شب میزنه، سایه ی تو رو پیرهنم

وقتی به تو فکر می کنم لرزه میفته به تنم

تو کل دنیا من می خوام فقط با تو حرف بزنم

تعداد صفحات : 6

درباره ما
Profile Pic
بسم رب الحسین سلام ...به رمان خووب خوش اومدین.. اکثر رمانهای این وب ازسایت 98ia ست که زحمت تایپشون کشیدن.بهشون خسته نباشید می گیم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 54
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 23
  • آی پی امروز : 41
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 47
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 160
  • بازدید ماه : 160
  • بازدید سال : 1,411
  • بازدید کلی : 69,976
  • کدهای اختصاصی
    روزشمار محرم عاشورا

    ابزار مذهبی وبلاگ
    /